عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی در گفتوگو با «فرهیختگان»:اصلاحطلبان به هیچوجه نباید با کاندیدای نیمبند ببندند. حمایت از گزینه میانهای که به همه طرف بغلتد درست نیست. باید کاندیدای تماما اصلاحطلب موردنظر باشد. کاندیدایی که درصورت پیروزی حقوق هیچ جریانی را ضایع نکند ولی معتقد به جریان اصلاحطلب باشد و بتواند کشور را اداره کند.
کارگزاران راه میانه را رفتهاند معلوم نیست اصلاحطلبان این را قبول داشته باشند/ اصلاحطلبان نباید در ۱۴۰۰ با کاندیدای نیمبند ببندند
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، با بسته شدن پرونده انتخابات مجلس یازدهم رفتهرفته زمزمهها و بحثها درباره انتخابات ریاستجمهوری آغاز شده و فضای سیاسی انتخابات 1400 آرامآرام درحال شکلگیری است. در این میان درحالیکه اصوگرایان، سخت به گذران دوره ماهعسل فتح بهارستان مشغولند، بهنظر میرسد اصلاحطلبان یک گام جلوتر، گفتوگوها دراینباره را آغاز کرده و چکشکاری ایدهها برای تعیین راهبرد خود در انتخابات بهار سال آینده را در دستور کار قرار دادهاند. اگرچه عملکرد شعسا در سالهای اخیر و بهویژه در انتخابات اسفند 98، ساختار این شورا را با چالش مواجه کرده و همین موضوع سازمان هماهنگکننده جریان اصلاحات را بلاتکلیف گذاشته، اما هرچه هست این موضوع مانع از آغاز کنش و واکنشهای رسانهای درباره رویکرد آینده اصلاحطلبان نشده است. در همین ارتباط با محمدصادق جوادیحصار، عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی به گفتوگو نشستیم. این فعال سیاسی اصلاحطلب معتقد است شورای عالی به مجموعهای تبدیل شده که یکی بهخاطر اینکه دوست فلانی است در آن حضور دارد، یکی بهخاطر اینکه فلان زمان استاندار بوده، دیگری بهدلیل آنکه حزب متبوعش میخواسته رأی بیشتری در شورا داشته باشد و آن یکی هم برای عقبنماندن از قافله حزبی تشکیل داده و میگوید من هم هستم! او ضمن تاکید بر بازسازی سیاسی اصلاحطلبان در دوره پیشرو قائل به آن است که این جریان برای انتخابات 1400 نیز باید با کاندیدایی حداکثری در صحنه حضور یابد.
در هفتههای گذشته بسیاری از فعالان سیاسی اصلاحطلب از لزوم اعمال اصلاحات در شورای عالی سیاستگذاری سخن گفتهاند. ارزیابی شما در این رابطه چیست؟مساله اصلی این است که آیا اصلاحطلبان در شرایط جدید، کنشگری سیاسی مفید را میسر میبینند یا خیر. اگر احساس کنند، میتوانند بهعنوان کنشگران سیاسی فعالیت مفید و موثری داشته باشند بهطور طبیعی باید راههای هماهنگی، همدلی و همراه شدن را پیدا کنند. این امر شاید نیاز به ابداع سازوکار جدیدی داشته باشد، شاید هم اصلاح سازوکارهای موجود جوابگو باشد. شاید هم بخشی از احزاب بنا را بر این بگذرند که شورای هماهنگی و شورای عالی سیاستگذاری جوابگو نیست، بنابراین ادامه این مسیر را قبول نداریم، لذا باید ابتدا در میان خود مبارزه کنیم. هر حزبی از همه قویتر عمل کرد و توانست مخاطب بیشتری را جذب کند همان حزب در حوزه اصلاحطلبان حرف اول و آخر را خواهد زد؛ و دیگران هم الزاما با آنها ائتلاف و همراهی میکنند. واقعیت این است که ابتدا باید دید فضای سیاسی جامعه امکان فعالیت را دارد یا خیر؟ و این فعالیت معطوف به نتیجه مفید و امیدبخشی خواهد بود یا نه؟ اگر جماعتی بخواهند فعالیت بینتیجه انجام دهند، بحثی نیست مختارند. الان خیلیها معتقدند در فضای کنونی، چندان امکان فعالیت نتیجهبخش وجود ندارد چون ما هرچه تلاش کنیم نتایج کار سیاسی یا در مجلس، یا در شورای شهر یا در ریاستجمهوری و بهطورکلی در مدیریت کشور دیده میشود. اینک جریانی در کشور مسلط است که تمام گلوگاههای حضور جریانهای دگراندیش و منتقد و غیراصولگرا را بسته است و اجازه نمیدهد اینها به میدان بیایند. تا این منافذ بهصورت قانونی باز نشود، بهنظر من هر نوع فعالیتی محکوم به بینتیجه بودن است. ممکن است در درازمدت آثاری داشته باشد، ولی در کوتاهمدت هیچ نتیجهای نخواهد داشت. چون با ادامه همین رویکرد، مطمئن باشید در انتخابات ریاستجمهوری آینده و شوراهای آینده، هیات نظارت مجلس بخش زیادی از نیروهایی که درحالحاضر در شورای شهر هستند یا کاندیداهای آتی شورای شهر خواهند بود را ردصلاحیت میکنند. با ادامه این روند در انتخابات ریاستجمهوری انگیزهای برای حضور اصلاحطلبان و جریانهای منتقد بهوجود نخواهد آمد. بهطور طبیعی احتمالا یک کاندیدای متمایل به فضای عمومی مجلس و جریان راست و با رای پایین انتخاب میشود. این شرایطی نیست که بتوانیم به آن دلخوش کنیم و بگوییم فعالیتهای معمولی منشأ تحول میشوند.
ولی اصلاحطلبان پیش از این در موقعیتهایی درست مشابه همین وضعیت، توفیقهایی هم داشتهاند. فراکسیون امید حدود یکسوم کرسیهای مجلس را دراختیار داشت. دولت آقای روحانی هم برآمده از رای اصلاحطلبان بود.
اینها برای زمانی بود که اصلاحطلبان به ظاهر، یکسوم مجلس را دراختیار داشتند. اما در این فاصله تمام منافذ بسته و مسدود شده است. من نمیگویم اصلاحطلبان ناتوان هستند، نمیگویم نمیتوانند فعالیت کنند. آنها هم توانایی و هم انگیزه دارند و میتوانند فعالیت کنند، ولی جامعه مخاطب اصلاحطلبان، توقعاتی دارد که با این شیوهها دستیابی به آن توقعات سخت است؛ چون نمیتوانند مطالبات مردم را برآورده کنند و عامل این عدمتوانایی هم دیگرانند نه خود اصلاحطلبان. بنابراین نتیجه به عرصه رفتن، چیزی جز نمایش ناتوانی اصلاحطلبان و بیشتر مایوس کردن مردم نیست. اصلاحطلبان باید کاری کنند که توده مردم متوجه شوند علت وضع موجود، ناتوانی آنها نبوده، بلکه تمامیتخواهیجریانی است که در کشور تمام منافذ اصلی کشور را دراختیار گرفته و همه مسیرهای اعمالنظر را مسدود کرده است. بنابراین اصلاحطلبان توان و امکان رقابت ندارند.
در واقع شما اعتقاد دارید در انتخابات 92 یا انتخابات 94 که مجلس دهم بر سرکار آمد، این منافذ باز بود و الان باز نیست.
به نسبت امروز بازتر بوده است. اگر غیر از این بود که نتیجه آن انتخاباتها اینگونه رقم نمیخورد. درهر صورت جریان مسلط، امروز به این جمعبندی رسیدهاند که باید کشور را بدونمزاحمت و بدونمخالفت، بهصورت یکدست اداره کنند. لذا با تمام توان این مسیر را میروند.
ولی در انتخابات سال 92 بزرگترین ردصلاحیت تاریخ اتفاق افتاد و آقای هاشمی ردصلاحیت شدند. شاید اثر ردصلاحیت ایشان با توجه به وزن سیاسیای که داشتند عملا از همه ردصلاحیتهای دیگری که در این سالها اتفاق افتاده، بیشتر بوده است. اینکه میفرمایید منافذ، آن روز باز بود و امروز بسته است را چطور با ردصلاحیت آقای هاشمی قابل جمع میدانید؟ آیا ردصلاحیت اتفاق جدیدی است که در عرصه سیاسی افتاد؟
آن زمان که آقای هاشمی را ردصلاحیت کردند، آقای هاشمی و آقای خاتمی در جریان اعتدال و اصلاحات روی دو گزینه متحد شدند که یکی آقای عارف و دیگری آقای روحانی بود و نهایتا هم به آقای روحانی رسیدند. اجماعی که آن روز پشتسر آقای روحانی بهوجود آمد محصول اعتماد به توانایی اصلاحطلبان و جریان اعتدالی که آقای هاشمی آن را نمایندگی میکرد، بود. همه میگفتند اگر آقای هاشمی پشت آقای روحانی باشد بسیاری از مشکلات آقای روحانی حل میشود. به این امید به روحانی رای دادند و ایشان هم در 4 سال اول نشان داد که این تحلیل غلط نبوده است. آقای روحانی در برجام، تولید، توسعه و... در همهچیز خوب بود. جریان مقابل اصلاحات متوجه این مساله شد و از همان روز تلاش کرد مردم را از نتیجه این رفتار ناامید کند و کرد. الان مردم را بهجایی رسانده که میگویند بود و نبود آقای روحانی فرقی نمیکند.
بنابراین مردم به اصلاحطلبانی که پشتسر آقای روحانی بودند و از او حمایت کردند نیز بیاعتماد شده و به آنها رای نمیدهند. از آن سو هم نیروهای تاثیرگذار در انتخابات ردصلاحیت میشوند. در چنین شرایطی مردم انگیزه پیدا نمیکنند رای بدهند. بعد جناح رقیب میگوید اصلاحطلبان اگر میآمدند هم رای نمیآوردند چون مردم به آنها رای نمیدادند. اینها مغلطه است. نظارت استصوابی نظارت قانونی نیست. نظارت فراقانونی است. این نظارت اجازه نمیدهد اراده مردم مستقیما در تصمیمسازی دخالت داشته باشد و این دخالت غیرمستقیم اعمال میشود. بنابراین مادامی که این روش همواره فربهتر میشود، جریانهای مردمی و مبتنیبر اراده مردم ضعیفتر میشوند و از عرصه تصمیمسازی دورتر خواهند ماند.
اینکه بیان کردید در سال 92 نوعی اجماع اتفاق افتاد و این اجماع باعث پیروزی آقای روحانی شد کاملا درست است، اما سوال من ناظر به این گزاره بود که آن زمان منافذ بازتر بود و الان بستهتر است. چطور میگویید این منافذ آن زمان نسبت به امروز بازتر بود درحالیکه آقای هاشمی ردصلاحیت شدند؟
خیر. بعد از سال 88 جریان مخالف اصلاحات گفتند ما آخرین میخها را به تابوت اصلاحات و اصلاحطلبان کوبیدیم و اصلاحطلبی را دفن کردیم. این گزاره که اصلاحطلبی وجود ندارد و جریان اصلاحات دیگر قدرت کنشگری ندارد، در انتخابات 92 اصلاحطلبان را تحریک کرد که بگویند ما هستیم و وارد میدان شوند. درحقیقت موجی برای اظهار وجود و عقبزدن جریانی که آقای احمدینژاد درست کرده بود در کشور بهوجود آمد. آن موج الان وجود ندارد. الان موج دیگری وجود دارد که مردم براساس آن احساس میکنند اصلاحطلبان و جریان آقای روحانی توانایی تحقق مطالبات آنها را نداشتند. لذا حالا باید برویم و فضای دیگری را تجربه کنیم. من مطمئن هستم 4 سال دیگر یا 8 سال دیگر مردم متوجه میشوند که اشتباه کردهاند، ولی چارهای نداریم جز اینکه توجه به این امر داشته باشیم. الان موجی درست شده که از بیرون و درون کشور علیه اصلاحطلبان ارتفاع میگیرد. درصورتیکه اگر توجه کنند، میفهمند اصلاحطلبان در دولت دوم آقای روحانی در تصمیمسازیها کمترین تاثیر را داشتند. آقای روحانی در دولت دوم برای تعدیل بهسمت اصولگرایان تمایل شدید نشان داد، با آنها وارد چانهزنی، همراهی و گفتوگو شد. آنها هم لحظهبهلحظه ایشان را بیشتر به گوشه رینگ بردند و از او امتیاز گرفتند. کار را بهجایی رساندند که آقای روحانی از اینجا رانده و از آنجا مانده شده و نمیتواند کاری کند. به هر تقدیر حرف من این است که الان شرایط عمومی توسط جریانهای مخالف اصلاحات بهگونهای رقم خورده است که بخش زیادی از مردم معتقدند وضعیت کنونی کشور نتیجه بیمبالاتی دولت آقای روحانی است. این جو به این راحتی قابل تغییر نخواهد بود و فعلا حاکم است. اتفاقا کسانی که این جو را ایجاد کرده و میگویند اصلاحطلبان مقصر وضع کنونی هستند، این وضعیت را درست کردهاند. درصورتیکه هرکسی قدری تدبیر سیاسی داشته باشد میفهمد اصلاحطلبان در این شرایط نقشی ندارند. استنباط بنده این است و فکر میکنم ما تا 8-7 سال آینده باید بهسراغ تفکر و بازنگری و بازسازی جریان اصلاحطلب برویم تا در شرایطی که مردم دوباره به ما اقبال یافتند، آمادگی لازم را داشته باشیم.
خود شما هم قائل به این نگاه هستید که وضع موجود ناشی از بیمبالاتی آقای روحانی و اصلاحطلبانی است که از ایشان حمایت کردند؟
خیر، من میگویم این نگاه در جامعه وجود دارد. اما ناکارآمدی دولت را بهحساب اصلاحطلبان نمیگذارم، بلکه آن را تا حدود زیادی محصول تبانی مخالفان اصلاحات و مخالفان دولت میدانم.
برای مدیریت کردن این وضعیت باید چهکار کرد؟
باید حوصله کرد.
نمیشود که قید اصلاحات را زد و گفت اصلاحطلبان تا چند سال به تعطیلات بروند و بعد دوباره بازگردند.
خیر. شما قید اصلاحات را نزنید؛ ما هم قید اصلاحات را نمیزنیم ولی باید بهگونهای عمل کنیم که دیگران هم قید اصلاحات را نزنند. باید خونسردی خود را حفظ کرده و صبر کنیم تا بتوانیم حقانیت رفتار خود، حقانیت اندیشه و سودمندی برنامههای اصلاحاتی را به جامعه هدف خود دوباره اثبات کنیم.
یعنی میگویید فعلا اصلاحطلبان در چند سال آینده کنشگری سیاسی نداشته باشند؟
چرا نباید کنشگری سیاسی داشته باشند؟ کنشگری سیاسی داشته باشند ولی هر کنشگری سیاسی لزوما نباید معطوف به قدرت باشد. اصلاحطلبان میتوانند در کنار قدرت باشند. میتوانیم احزاب و NGOهای خود را تقویت کنیم، میتوانیم جلسات خود را تقویت کنیم، میتوانیم نیروهای کارآمدتری را بسازیم و از نیروهای دوره قبل خود عبور کنیم، میتوانیم در 4 سال یا 8 سال آینده نیروهایی را پرورش دهیم که حداقل حساسیت روی آنها کمتر باشد. میتوان روشهای جدیدی از تعامل با جریانهای منتقد خود ایجاد کرد. میتوانیم راههای حل اختلاف را پیدا کنیم. اینکه بگوییم چون در قدرت نیستیم برویم استراحت کنیم، درست نیست. من میگویم وقتی قدرت به سمت شما اقبال نمیکند(یا قدرت به سمت ما نمیآید یا قدرت را از ما دور میکنند)، در هر صورت نباید دنبال قدرت بدویم که افکار عمومی بگویند اینها میخواهند به هر نحوی در قدرت بمانند. باید استغنای فکری و فرهنگی خود و بینیازی از وابستگی به قدرت سیاسی را نشان دهیم ولی تاثیر خود را هم در قدرت سیاسی نشان دهیم. اصلاحطلبان اگر شما توانا، هوشمند و صاحب نظریههای جدید کشورداری باشند، لازم نیست حتما در حاکمیت باشند. بیرون از حاکمیت هم اگر نظر بدهید تاثیر خود را خواهد داشت. گفتمان اصلاحی آنقدر موثر بود که آقای احمدینژاد در طول مدت ریاستجمهوری خود در برخی موارد از گفتمان اصلاحطلبی(با قرائت خود) استفاده میکرد. نمیتوانیم بگوییم اصلاحطلبی تاثیر ندارد. این جریان توانایی، قدرت و تاثیر دارد ولی باید بهموقع آن را خرج کرد و درست از آن استفاده کرد.
آیا تقویت احزاب میتواند در ساختار شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان هم تاثیرگذار باشد؟ چون یکی از انتقادهایی که درخصوص شورای عالی مطرح میشد این بود که افراد حقیقی نقش برجستهای نسبت به احزاب دارند. این تقویت احزاب میتواند منتهی به ارتقای جایگاه آنها در سازوکارهای تصمیمسازی اصلاحطلبان شود؟
بله. من مدتهاست به این باور رسیده و چندین بار بهصورت حضوری یا در گفتوگو با رسانهها به عرض بزرگان جریان اصلاحات رساندهام. اصلا افراد هرچقدر هم بزرگ باشند میتوانند در چارچوب یک حزب قرار گیرند. آنها از آقای بهشتی که بزرگتر نیستند. ایشان حزب جمهوری اسلامی را تشکیل داد و از طریق حزب کار خود را انجام میداد. آقای بهشتی وقتی حزب تشکیل داد کوچک شد؟! اتفاقا بزرگتر شد. این دوستان میخواهند از روی آب رد شوند اما در عین حال پایشان هم خیس نشود. اگر دو حزب و دو قدرتمند ایجاد شود مثلا یکی به نام «اصلاحات » و همه اصلاحطلبان هم در آن ثبتنام کنند. مثل حزب جمهوری اسلامی که آقای بهشتی تشکیل داد. در این صورت مردم تکلیف خود را میدانند. الان تعداد زیادی حزب وجود دارد و هرکدام برای خود گروکشی میکنند و یکی میگوید رای نمیدهم و دیگری میگوید رأی میدهم و... . اینگونه که نمیشود! باید یک حزب قدرتمند درست کنند تا هم جامعه بداند با چه کسی طرف است و هم احزاب بدانند چکاره هستند. وقتی حزب قدرتمندی همانند جمهوریاسلامی آن زمان درست شود، احزاب ریز درهم ادغام میشوند و دیگر این بازیها درست نمیشود.
خب در این صورت گرایشهای سیاسی متفاوت با هم جمع نمیشوند. الان شما میتوانید گرایش سیاسی کارگزاران را با گرایش اتحاد ملت یک کاسه کنید؟ تفاوتهای زیادی در آنها وجود دارد که همواره در شورای عالی سیاستگذاری هم نمود داشته.
اشکالی ندارد. هر جایی اختلاف داشتند میتوانند اختلاف را حل کنند یا با هم رقابت میکنند و یکی برنده میشود. مگر الان در ترکیه همه احزاب یک گرایش دارند؟ هر حزبی که قویتر باشد دولت تشکیل میدهد و حرف اول را میزند. اینها آمدهاند در شورای عالی سیاستگذاری افراد را دورهم جمع کردهاند. یکی بهخاطر اینکه دوست فلانی است، آنجا نشسته است، یکی بهخاطر اینکه فلان زمان استاندار بوده آنجا نشسته است. کارگزاران باید یک رای داشته باشد و آن شخص محترم هم یک رای! این ظلم و جفاست. یا مثلا حزب اتحاد ملت میخواهد در آنجا رای بیشتری داشته باشد نیروهای خود را به بهانه مختلف به آنجا میآورد تا رای داشته باشد.
وقتی دو سه حزب در کشور باشند که توان رقابت با هم را داشته باشند، براساس رأی کسب شده قدرت بهطور متناسب میان آنها توزیع میشود. مثلا در تهران رای اول را اتحاد ملت آورده است. در آذربایجان یا اصفهان کارگزاران و در لرستان و کردستان و خوزستان یا هر استان دیگر اعتماد ملی رای اول را آورده است. اینها سه حزب میشوند که میتوانند با هم بنشینند و چانهزنی کنند و هرکدام بخشی از قدرت حزبی کشور را برعهده بگیرند. وضع فعلی قابل قبول نیست. اوایل که اصلاحطلبان در شورای هماهنگی جمع شدند 15، 16تا حزب بودند. بعد، یک عضو این حزب اضافه کرد، یک عضو، آن یکی، تا امروز که 28 تا 30 حزب شدند. هر کسی برای اینکه از قافله عقب نماند میرود یک حزب تشکیل میدهد و میگوید من هم هستم. نتیجه میشود همین وضعی که الان وجود دارد. آقای کرباسچی حق دارد بگوید حزب من در جلسهای نمینشیند که آقایی با حزبی که 30 یا 50 نفر عضو دارد آنجا نشسته. این حزب کوچک یک رای دارد و حزب اتحاد ملت هم یک رای دارد. باید واقعیتها را پذیرفت. آن آقایان هم اگر میخواهند کار کنند باید برای خود حزب درست کنند. یا اینکه یک حزب فراگیر درست کنند و همه جذب همان حزب شوند.
فرمایش شما میتواند ناظر به جایگزینی پارلمان اصلاحات با سازوکار فعلی باشد؟
پارلمان اصلاحات هم داشت مشابه همین شورای عالی سیاستگذاری شکل میگرفت که هر کسی وزیر بوده یا هر کسی استاندار بوده در آن حضور یابد. آن کسی که در دولت اصلاحات وزیر شده یا آن کسی که استاندار شده چه امتیازی دارد که بگوید من میخواهم برای کشور تصمیم بگیرم؟ میخواهید تصمیم بگیرید حزبی درست کنید یا در یک حزب عضو شوید و آن حزب در تصمیمگیریها دخیل باشد. اینطور نمیشود هر کسی بگوید من یک روز وزیر بودم و میخواهم الان برای کشور تصمیم بگیرم، من یک روز نماینده مجلس بودم یا یک روزی استاندار بودم و میخواهم الان برای کشور تصمیم بگیرم. نماینده مجلس بودید از شما تشکر میکنیم، الان هم اگر میخواهید، نماینده شوید و در مجلس تصمیمگیری کنید معنی ندارد چون من روزی نماینده مجلس بودم الان برای احزاب کشور تصمیم بگیرم. حزب درست کنید و از طریق حزب در پارلمان رای بیاورید. در این بحثی نیست. اینکه رانتی و با کرسی درست کردن در پارلمان اصلاحات حاضر شوید و صحنه را طوری بچینید که از همان ابتدا مشخص باشد اعضای پارلمان چه کسانی هستند و بقیه هم برای خالی نبودن عریضه و فقط برای آنکه دلشان خوش باشد که در پارلمان هستند بیایند و بروند، درست نیست. تا یک رقابت شفاف در بین احزاب اصلاحطلب ایجاد نکنیم و آدمها براساس قابلیتها و ظرفیتها و پشتوانه سیاسی و فرهنگی خود، رای مستقیم از جریان اصلاحطلبی نگیرند و بالا نیایند، همین رانت و رانتبازی و حقخوری در جریان اصلاحات ادامه خواهد داشت و این تشتت روزافزون خواهد بود.
آنطور که شما بیان کردید یعنی شورای مرکزی یا حتی رئیس شورا نیز باید در بستر همین رقابتها بالا بیاید. درست است؟
این طبیعی است.
الان این موضوع انتصابی است دیگر، رقابتی که نیست؟
کجای این روند رقابتی است؟ خیر، رقابتی نیست.
راهبرد موثر برای حضور اصلاحطلبان در انتخابات 1400 را چطور میبینید؟ از دوگانه تمرکز بر کاندیدای حداکثری یا پذیرفتن کاندیدای در چارچوب اقتضائات شرایط و در صورت لزوم، تکرار راهبرد انتخابات 92 کدام یک را توصیه میکنید؟
من معتقدم اصلاحطلبان اگر مشکلات زیرمجموعههای خود را حل کنند میتوانند با یک کاندیدای اصلاحطلب وارد میدان شوند. در این صورت یا کاندیدای آنها را تایید یا رد میکنند. اگر تایید کردند الحمدلله، اگر رد کردند به هیچوجه نباید با کاندیدای نیمبند ببندند. حمایت از گزینه میانهای که به همه طرف بغلتد درست نیست. باید کاندیدای تماما اصلاحطلب موردنظر باشد. کاندیدایی که درصورت پیروزی حقوق هیچ جریانی را ضایع نکند ولی معتقد به جریان اصلاحطلب باشد و بتواند کشور را اداره کند. این وضعیت معنی ندارد. به آقای روحانی میگویید اصلاحات، میخندد! میگوید من کلید ستاد انتخاباتی خود را به اصلاحطلبان دادم اما وقتی برنده میشود اصلا اصلاحطلبان را تحویل نمیگیرد و با آنها اصلا جلسه نمیگذارد. اینطور نمیشود ادامه داد.
نیروهای کارگزاران عمدتا این بحث را مطرح میکنند که برنامه مهمتر از شناسنامه اصلاحطلبی است و اگر کاندیدایی برنامه در مسیر توسعه کشور داشت میتوان فارغ از خاستگاه سیاسی او از آن حمایت کرد.
هر برنامهای به نیروی معتقد و متعهد به اجرای آن هم نیاز دارد. در دوره اصلاحات برخی از مدیران یا نمایندگان دولت را در استانها داشتیم یا همین الان استاندارانی داریم که شفاف و روشن میگویند ما نماینده دولت نیستیم، ما نماینده نظام هستیم. یعنی برنامههای دولت را قبول ندارند. شما وقتی برنامهای را میدهید باید فرد معتقد به آن برنامه را هم پای کار بیاورید. اینکه دولتی را تشکیل دهید که برنامهای را مطرح کند ولی خودش معتقد به اجرای آن برنامه نباشد، موضوعیت ندارد. این جز بدنامی برای اصلاحطلبان چه نتیجهای خواهد داشت؟
از فرمایش شما اینطور استنباط میشود که حمایت از آقای لاریجانی منتفی است چون زمزمههای این مساله مدتهاست که از سوی کارگزاران مطرح میشود.
آقای لاریجانی هم یکی مثل روحانی چه فرقی میکند؟ من معتقد به معرفی گزینه اصلاحطلب هستم، اینها کی اصلاحطلب شدهاند؟
بله ایشان سابقه اصلاحطلبی ندارند به همین خاطر از سوی کارگزاران اینطور مطرح میشود که میتوان از خاستگاه سیاسی کاندیدای موردنظر چشمپوشی کرد.
کارگزارانیها نظرشان را میگویند، اما معلوم نیست این نظر در میان اصلاحطلبان رای بیاورد. آنها راه میانه را رفتهاند.
اما آنها خودشان را خاستگاه و آغاز اصلاحطلبی میدانند. درواقع شروع اصلاحطلبی را از مجلس پنجم و تشکیل حزب کارگزاران و اقدامات این جریان در آن مقطع میدانند.
ادعا که مشکلی را حل نمیکند. اصلا گیریم کارگزاران اصل اصلاحات است! با این فرض چطور به آقای روحانی یا لاریجانی میرسند؟ آقای روحانی ادعای اصلاحطلبی دارد؟ الان آقای روحانی برآورنده برنامههای اصلاحطلبانه است؟ جریان اصلاحات از حضور آقای روحانی چقدر منفعت برده و چقدر ضرر دیده است؟ آقای روحانی چقدر معتقد به برنامههای اصلاحات بوده و چقدر نبوده است؟ اینها باید روشن شود. کسی با حزب کارگزاران دعوا ندارد، آنها دوستان ما هستند. برنامهای دارند که میتوانند به جامعه ارائه دهند. این برنامه یا رای میآورد یا نمیآورد. من معتقد هستم اگر از یک فرد اصلاحطلب محکم دفاع کنیم او بهتر برآورنده انتظارات در اجرای برنامهها خواهد بود تا یک نیروی میانهرو. نیرویی که هروقت اقتضا کرد حرف اصلاحطلبانه بزند و عندالزوم برنامه اصلاحطلبانه ما را به جامعه ارائه دهد و رای خود را بگیرد، ولی در مقام عمل پایبندی به اجرای آن برنامه نداشته باشد. این امکانپذیر نیست و برای اصلاحطلبان هم خوب نیست.
مصداق چنین گزینهای میتواند چهرههایی همچون آقای عارف یا آقای جهانگیری باشد؟
نمیخواهم مصداق تعیین کنم ولی به هر تقدیر باید آدمهایی باشند که معتقد به برنامه اصلاحطلبانه باشند.
از این حیث پرسیدم که این افراد شناسنامه و عملکرد روشن اصلاحطلبانه دارند و احتمال تایید صلاحیتشان هم بالاست.
اجازه دهید من گزینه معرفی نکنم. من قائل به حمایت از کسی هستم که کارنامه اصلاحطلبی روشنی داشته باشد و اصلاحطلبان هم او را بهعنوان گزینه اصلاحطلب بپذیرند.
* نویسنده: محمد جعفری، روزنامهنگار
مطالب پیشنهادی










